Mahsa

Wednesday, March 22, 2006

safar

daram miram dafar,kolli ham mariz hastam.omidvaram khosh begzare behemoon.ta ahla inghadr sari amade nashode boodam.violon o 1 book e jadid ham bardashtam ke daste khali nabasham.

. عید امسال رو دوست نداشتم.

خدا منو ببخشه با کاری که دیشب کردم.ماهی گلیام مردن. رکورد تلفن حرف زدن رو همین اول سالی شکوندم. حتی 1خط هم نخوندم. 1 ساعت از تحویل سال نگذشته با داداشم حرفم شد. عید امسال رو دوست نداشتم.

Monday, March 20, 2006

به عادت هر سال با دوستم رفتم تجریش تا عید رو حسابی درک کنیم و خرید های مونده رو انجام بدیم. ماهی گلی و گل سنبل و سمنو و نقل و باقلوا و 1 سری چیزهای دیگه. اما فشفشه یادم رفت. حالا هم میرم خودم رو اماده کنم. عید هم کلی مبارک باشه.

سردرگمی صورتی

یکی از دوستان پس از وارسی این بلاگ به رسم همیشه من را مورد حمله قرار دادند و این بار از رنگ صورتی ان خورده گرفتند، بدان سبب که قویا حاکی از انست که نویسنده ی ان دختری جوان است و این مغایر با اصول پست فمینیزم است. اینجانب باید به استحضار برسانم که بنده خود را نه فمینیست می دانم و نه پست فمینیست. دلیلش هم انست که مطالعاتم در این موارد هنوز ناکافیست. و انشا ا... در اینده موضع خود را اعلام خواهم کرد. رنگ اینجا هم صرفا موید علاقه ی من می باشد. از ان بگذریم ، حرف این دوست من رو یاد سال پیش انداخت که حدودا در همین زمان رنگ صورتی برای لباس ها مد بود و من هم مانتویی به همین رنگ خریده بودم و همین دوست شاکی بودند و معتقد که خانوم هایی که چنین رنگی رو تو خیابون می پوشند ، مایلند که به دیگران القا کنند که پوست بدنشان صورتی رنگ است!!! بماند که چه احساس کثیفی از این حرف به ادم دست می دهد ، می خواهم بدانم که وقتی مانتوهای دیگه ای مثل سبز و سیاه و قهوه ای و ... می پوشیم ، باز هم بدنمون تغییر رنگ میدهد و به رنگ مانتو ها در می اید؟ از لحاظ فمینیزم و پست فمینیزم این مسئله چگونه است؟ لازم به ذکره که دوست عزیزم از جواب به سوال هام طفره میره

Friday, March 17, 2006

ناخوشنودی بابا یی

هر زمان بابام ته دلش راضی نبوده که من کاری رو انجام بدم ، یه اتفاقی افتاده. اغلب هم روی اسکی رفتنم نمود پیدا می کنه. دارم بهش، مثل مامانم که اونم اینجوریه،ایمان میارم. 1 بار گفت نرو، من رفتم، قاراشمیشی توی تور به وجود امد که دامن من رو هم گرفت. این بار هم خیلی خوشحال نبود، اون ها هم تا 12:15 زنگ نزدن که بگن کی میان دنبالم. دوستم زنگ زد گفتن 1 ربع دیگه خبر میدیم. من هم تلفن ها رو قطع کردم که دیگه با من که همیشه باهاشون میرم از این بد قولی ها نکنن. شب هم مهمون داریم اما بد جوری دلم اسکی میخواد. خدا کنه بابا راضی بشه که خودش ببرتم.

Wednesday, March 15, 2006

SUBWAY

پا شدیم بریم خرید، یک بنده ی خدایی گفت بیاین پایین، بازار رضا، کلی اجناس متنوع داره، با قیمت ارزون. من و دوستم هم که غشق بزخری هستیم دیدیم که با ماشین که نمیشه رفت.هم راه رو بلد نیستیم، هم طرحه. مترو! هم خوش می گذره ، هم مفیده و یاد می گیریم.
من طبق معمول کلی تشنه بودم و دنبال اب می گشتم. یک جا ابخوری بود و هر چی دکمش رو فشار دادم ابی نیامد. یه اقایی گفت که باید سکه بندازی تو دستگاه ! یه دستگاه پول خوری هم کنار ابیه بود تازه. هر چی ابی دیگه هم بود ازش اب دمیومد. بلیطیه هم یک کارت داد دستمون و گفت برین و برگردین.کارته رو باید وارد 1 دستگاه می کردیم.ما هم که هیچوقت این همه تکنولوژی با هم ندیده بودیم و کلی دهنمون وا مونده بود. اومدم بلیطم رو وارد دستگاه سمت چپی کنم و همه گفتن اون یکی! یک اقایی هم جلوی من بود و خیلی مشکوک و تند از گیت رد شد. مانیتوره هم بی صدا ورورد ممنوع می داد و من هم منتظر بودم که این اجازه ی عبور بده.همه هم کلی غرولند کردن و پلیسه هم دعوام کرد L خندمون گرفت و از اون معرکه فرار کردیم و از کلی پله پایین رفتیم. پله برقی هم تا ما ازش عب.ر کردیم روشن شد. خلاصه سوار مترو شدیم و مواظب بودیم که 15 خرداد رو رد نکنه. یکی هم امده بود استقبالمون. کلی از پله ها بالا رفتیم و از 1 خیا بون شلوغ سر در اوردیم که انگار توش تظاهرات بود. دقیقا هم جلوی دادسرای انقلاب! کلی هم تنه خوریم و دست های هم رو گرفتیم که گم نشیم. بازاره هم کلی شلوغ بود و هی گشتیم و طبقه ها رو بالا پایین کردیم هی لباس پرو کردیم و خسته شدیم. موبایلم هم شارژش تمام بود و اون وسط کسی نمیدونست من کجا هستم جز 1 نفر که پس از چندی بهم اس ام اس داده بود. زمان هم زود گذشت و عزم خانه کردیم و 2 تا مانتو با تخفیف شیرین هم خریدیم که خوشحال شیم. مترو سواری تا میرداماد و عبور از پله برقی که بهز بغد از ما روشن شد و گم کردن ماشین دوستم تو پارکینگ. اخه قیافه ی پارکینگ عوض شده بود! کلی هم تو ترافیک خقانی و ونک موندیم تا برسیم دم در دانشگاه که ماشین طفلی من اونجا جا مونده بود.گشنه و تشنه و هیجانزده رسیدم خونه و با اب و تاب تعریف کردم و بقیه هم سری تکون دادن که عریضه خالی نمونه! بقیه ش هم یادم نیست.