Mahsa

Wednesday, September 27, 2006

مانتوی بلند مشکی

امروز اجرا داشتیم تو دانشگاه. یک نمایشگاه و برنامه ای از عشایر ایران بود. چادر عشایری آورده بودن, لباس ها و وسایلشون و چند قلم از خوراکی هاشون رو می فروختن. خلاصه شلوغ بود. دو تا معاون وزیر و رئیس سازمان عشایر و ... هم تشریف فرما شده بودند. اسمش " اولین نمایشگاه فرهنگی- سنتی دانشگاه و عشایر ایران" بود.
از اون اولش هم که رفتیم هی گفتن خوشگل نباشین و هر چی زشت تر و شلخته تر, بهتر!!!
مامان هم اومده بود .
سرود جمهوری و یک تصنیف ("آهوی وحشی") رو پشت سر هم اجرا کردیم و زودی کارمون تموم شد اما چون می خواستن معرفیمون کنن که تک تک بریم روی سن مجبور بودیم که بشینیم.حرف های سخنرانان رو هم شنیدیم. رئیس جدید دانشگاهمون که از سخنرانان بود رو هم دیدیم که .. ,خوب بالاخره رهنورد رو قدر ندونستیم.دیگه فقط یک خانم دکتری بود از اساتید گرافیکمون که خوب حرف میزد و می گفت که طی سفری که با دانشجو ها به اروپا داشته کلی تاسف خورده که چرا ما هم مثل اون ها هنرمون و داشته هامون رو به خودمون و دیگران نمیشناسونیم. اظهار امادگی هم کرد که گروه گرافیک حاضره و درخواست داره که با سازمان عشایر همکاری کنه. بعد هم یه آقاهه اومد که کلی به اون خانوم حمله کرد که چرا رفتی اروپا و عشایر همش لباس خوشگل و نون خوشمزه و ... نیست و ما باید بدونیم که با چه زحمتی این ها رو تهیه می کنن و مشکلاتشون رو حل کنیم. خوب خیلی چیز ها رو به حق می گفت اما چون یه دفه و غیر منطقی به اون خانومه حمله کرد و بد هم حرف میزد کمتر کسی ازش خوشش اومد. من هم که خیلی خوشگل مثل دفعه ی قبل که با کفش تق تقی و آستین نسبتا کوتاه از جلوی نماینده ی رهبر گذشتم , این بار هم جلوی این ها رژه رفتم وروی سن که از دست ایشان لوح تقدیر و کادو بگیرم. خدا به دادم برسه!
بهمون هم یک کیف خوشگل صنایع دستی دادن. افطار هم مهمونمون کردن و تحویلمون گرفتن.
مامان هم مونده بود که چرا هی این مسئولین ما روز به روز خوش تیپ تر و مودب تر می شن.
یکی از اعضای کانون تئاتر هم خواست که برم عضو کانونشون بشم. من هم کلی دلم میخواد و ایشالا که وقتم جور بشه.
خلاصه که بعد از دو روز زر زر کردن که کلی صورتم و چشام رو پفی کرد و صدام رو هم خفه , برای دو ساعتی فکرم عوض شد و چندن هم بد نبود.