Mahsa

Friday, April 07, 2006

!تاریخی بود

پس از چند وقت رفتم دیزین برای اسکی. 2 تا مینی بوس بودیم اما خود اونجا خلوت بود. از اول صبح هم که به روال معمول برنامه ی رقص در ماشین انجام شد. یکی از این لیدرها هم دست اخر به 1سری تریک هایی(حقه!) متوسل شد که من بلند شم. اما اصلا تمایلی نداشتم که اونجا برقصم. چند نفرمون رفتیم قله. هوایی بود محشر! من هم هی ارزو می کردم که برف بیاد که وقت پایین رفتن بخوره به صورتم و کیف کنم. خلاصه که من با 1 اقای مسنی از تور پایین میومدم و هی مه و باد و برف بیشتر می شد. دیگه نمی تونستم جلوم رو ببینم . از پیست هم خارج شده بودم و اهسته می رفتم که سر از دره درنیارم.اقاهه هم که عقب مونده بود من رو یافت و بالاخره خودم و اون رو از مهلکه رها کردم.
رستوران هم پر ادم بود و من کلی هات چاکلت خوردم و با بقیه ی بچه ها 2باره رفتم قله. ند باری که رفتیم هوا خیلی خوب بود اما دور اخر وقتی با یکی از دختر ها روی سیژ بودیم باد و برف های درشت بود که داشت منجمد مون می کرد. یکی از بچه ها هم بار اولش بود که میومد قله. هر 2 رو گم کردم و هوا هم ب ترشد. بعضی جاها نمیتونستم تکون بخور از جام و گاهی باد تکونم می داد. عینکم
هم خیس و بخار زده شده بود و فقط سپیدی می دیدم. به طوری که در حال سکون مطلق حس حرکت داشتم. من رسما گم شده بودم!
شانس اوردم که مسیر سیژ و کابین پیدا کردم.اون ها هم ایستاده بودن و 1 پسری ازم در مورد ارتفاعش پرسید که می تونه بپره یا نه. بعد نوید داد که تو پیست هستم و باید از کجا برم. شلاق و سیلی بود که باد و برف به صورتم می زدن. تو نیم قله هم به یکی گفتم می رم پایین و اون هم با کابین رفت. اینقدر چشم هام نمی دید که وسط راه با یکی تصادف کردم و از اونجا به بعد با اون امدم پایین. کلی هم از غالب بچه هایی که بالا بودن زودتر امدم. وقتی همه اومدن گفتن که با کابین اومدن!وهمش نگران من بودن. اسمم هم شد دختر شجاع!
الان من کلی خوشحالم . اینجا هم کسی تحویلم نگرفت که ماجراهام رو براش بگم.looooooooooool
من اسکی کردنم چندان خوب نیست و میدونم که احتیاط زیادم و دعای مامانم بوده که اتفاق بدی نیفتاده.
ولی 1 جاهایی بد ترسیده بودم و احساس تنهایی زیادی می کردم. 1 جورایی مثل فیلم ها بود!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home