باز حس عاشقیم گل کرد
تو ابادان 1 بازاری بود به اسم ته لنجی ها. کلی شلوغ بود. داشتیم از 1 راه باریکی عبور می کردیم که 1 کمی معطل شدیم و اون وسط 1 خانوم رو دیدیم که ظاهرش عرب بود و داشت به 1 اقایی می گفت: " هی اقا ، اینجا ابادانه ها ، شهرستان نیه ، حواست باشه ها" !!! . مرد در جوابش:" مو خودم بچه ی ابادانم ها ! می دو نم"
داشتم تو همون بازار راه می رفتم که یهو 1 پسر بچه ی حدود 10 ساله با چند تا مار تو دستش که داشتند تکون می خوردند جلوم سبز شد و من از ترس جیغ کشیدم. پسره که خدا شاهده هنوز قیافش از یادم نرفته با 1 حالت کاملا محزون ( و نه حتی متعجب از برخورد من!!!) ، با لهجه: " یعنی مار نمی خوای؟؟؟!!! "
ای جاااااااان.
رفته بودم پیش مامانم که 1 خانومی با پسر کوچولوش اومدن. من هم که عشق نی نی! زود توجهم به پسره جلب شد و دیدم وای!!! 1 مار زشت دراز لاغر تو دستشه مامانه تکون هم می خورد!هم تا قیافم رو دید گفت که این چوبیه! همچین یاد قیافه ی پسر مار فروش خودم افتادم که دلم غش رفت. با این نی نی خجالتی هم حرف می زدم و 1 بار هم ازش خواستم که مارشو بده بهم بگیرم تو دستم ببینم چه جوریه. اما اون کلی خجالتی بود و حتی 1 کلمه هم باهام نحرفید. کارشون تموم شد و رفتن و من همینجور نشسته بودم که یهو شنیدم یکی هی میگه:" خانوم ببخشید!" که دیدم مامان پسره ست.ازم خواست برم پیشش و دیدیم نی نیه داره گریه می کنه.مامانش گفت" می خواد شما ماره رو تو دستتون بگیرین."
مرسی نی نی که اینقدر مهربونی.
داشتم تو همون بازار راه می رفتم که یهو 1 پسر بچه ی حدود 10 ساله با چند تا مار تو دستش که داشتند تکون می خوردند جلوم سبز شد و من از ترس جیغ کشیدم. پسره که خدا شاهده هنوز قیافش از یادم نرفته با 1 حالت کاملا محزون ( و نه حتی متعجب از برخورد من!!!) ، با لهجه: " یعنی مار نمی خوای؟؟؟!!! "
ای جاااااااان.
رفته بودم پیش مامانم که 1 خانومی با پسر کوچولوش اومدن. من هم که عشق نی نی! زود توجهم به پسره جلب شد و دیدم وای!!! 1 مار زشت دراز لاغر تو دستشه مامانه تکون هم می خورد!هم تا قیافم رو دید گفت که این چوبیه! همچین یاد قیافه ی پسر مار فروش خودم افتادم که دلم غش رفت. با این نی نی خجالتی هم حرف می زدم و 1 بار هم ازش خواستم که مارشو بده بهم بگیرم تو دستم ببینم چه جوریه. اما اون کلی خجالتی بود و حتی 1 کلمه هم باهام نحرفید. کارشون تموم شد و رفتن و من همینجور نشسته بودم که یهو شنیدم یکی هی میگه:" خانوم ببخشید!" که دیدم مامان پسره ست.ازم خواست برم پیشش و دیدیم نی نیه داره گریه می کنه.مامانش گفت" می خواد شما ماره رو تو دستتون بگیرین."
مرسی نی نی که اینقدر مهربونی.
1 Comments:
At 10:35 AM, کامران said…
چه خاطرات باحالی! منم از آشنایی با وبلاگت خوشحالم.
Post a Comment
<< Home